مَـسْـتـانِــہ

پیش به سوی هدف

زمان به طرز وحشیانه‌ای میگذره

آدم کامل‌گرا هم همیشه اسیره و ناتوان

تفکر حقیرانه‌ای هست: یا همه یا هیچ

 

وقتی بخوای تغییر کنی، جنگ شروع میشه. عالم و آدم میشن سد راهت.

گاهی حتی یچیزایی به نظر میاد که نیروی امداد غیبیه واسه اینکه تو رو به هدف‌هات برسونه اما زاراااااشک.

یه توهم فانتزی بوده که فقط اومده حالتو بگیره، وقت و انرژی‌ات رو هدر بده.

نمیذارم این اتفاق بیافته. این منو وحشی‌تر کرده و جنگنده‌تر...

 

استارت یه سری کارها رو زدم. دارم جون میدم اما اولشه. میافتم کم کم رو ورال.

یه آینده زیبا برای خودم تصور کردم. اهداف خیلی سخت و بزرگ.

باید بهشون برسم. تمام تلاشم رو میکنم💪🏻 💪🏻 💪🏻

 

فلاش بک:

اواخر فروردین، میشد سوم شعبان، یه روز که از مدرسه برگشته بودم و خسته بودم، خوابیدم و خواب عجیبی از مامان دیدم

از من ناراحت بود. چیزی قرار بود براش آماده کنم اما کوتاهی کرده بودم. حالا بی محل به من، میخواست بره سفر و نگرانش بودم. نگران وسایلی که ببره. نگران اینکه خداحافظی نکردم. از زیر قرآن ردش نکردم...

دنبالش دویدم و بهش رسیدم. بغلم کرد. گفت بیا یکم پیشم باش. محکم تو بغلم میفشردمش. زار زار گریه میکردم.

 

آخرین شبی که پیش مامان بودم تو بیمارستان، دستمو گرفت گفت قول میدی تنهام نذاری؟

گفتم قول قول

پاش نموندم😭 😭 😭

خودم که میدونم انتظاراتت چی بوده و نکردم. میدونم چجوری زمان رو هدر دادم

 

لنگون لنگون شروع کردم

اول رفتم پیش چندتا دکتر مختلف. این بی‌حالی‌ها و بدحالی‌هام رو درست کنم.

بعد پیش مشاور

ورزش رو استارت زدم! تو ماه رمضون!!

وحشتناک سخت بود اما رفتم.

همه چیز داشت آروم و خوب پیش می‌رفت که درگیر شدم با یک خواستگاری که بدتر از خودم ایده‌آل گرا بود. دوماه تموم روح و روان منو سابید و بالاخره تموم شد.

این منو جنگنده‌تر کرد.

حالا ورزش و شنا رو جدی پیگیری می‌کنم. برای ارشد شروع کردم و دوتا زبانی که قبلا آموزشش رو رها کرده‌بودم، آهسته آهسته دارم ادامه میدم.

 

برای من سخت‌ترین قسمت ماجرا همیشه شروع کردنه

 

حواست به من هست که بیش از حد تنهام؟

 

Designed By Erfan Powered by Bayan