مَـسْـتـانِــہ

گفتم بدوم تا تو همه فاصله ها را

تازه دیپلم گرفته بودم و بچه کنکوری بودم که بابا موبایل خرید. یه 3310
فوضولِ درونم همون لحظه اول سیم کارت رو سوزوند. به من چههههه؟؟ برا چی پین گذاشتن رو سیم کارت؟؟؟
گوشی بدون سیم کارت هم روشن نمی‌شد :/
چندروز طول کشید تا بالاخره درست شد. بابا باهاش می‌رفت سرکار. وقتی برمی‌گشت چند ساعتی اسنیک بازی می‌کردم.
تو خونه ما فقط دوتا دختر خوب و خااانوم و سربه راه موجود بود. مامان بازی و عروسک بازی‌ها که تموم شد، بازی فکری فقط داشتیم. همینه انقدر مادوتا فکوریم :p
بازی فکری‌ها و جدول و پازل و... همه رو مامانِ خدابیامرز به سختی برامون می‌خرید. وضع بابا خوب نبود. برامون آتاری و اسباب بازی‌های خیلی خاص اون زمان نمی‌خرید. الان حتی یادم نمیاد اسماشون چی بود.

ذرس می‌خوندم. به سختی. درسم خوب بود اما شرایط سخت بود. مامان مریض بود... بگذریم
دانشگاه قبول شدم. دولتی. تهران. نزدیک خونه. (خداجونم شکرت)
بابا برام گوشی خرید. 6120 کلاسیک. 350 تومن. گوشی من تو کل فامیل گرونترین گوشی بود!! با کلللییی قابلیت‌های عاااالییی

براش اسم گذاشتم که راحت صداش کنم. باهاش رفیق بودم. رفاقت مردونه. نه ازین مدل لوس بازیای دخترونه که همش مراقب باشم چیزیش نشه. من مراقب بودم خودشم خوب بود. صدبار افتاد زمین. بدجور افتاد. آخ نگفت!
روش حساس نبودم تا چیزیش نشه. گهگاه قابشو عوض می‌کردم. رنگی پنگی. گهگاه تم دانلود می‌کردم و عوض می‌کردم. سرگرمی‌های محدود پاستوریزه..
کل دوران لیسانس هم وسیله ارتباطم بود، هم توش فایلای آموزشی عکسی یا متنی می‌ریختم و می‌خوندم. هم صدای اساتیدم رو ضبط می‌کردم. کیفیت صدای ضبط شده اونقدر عالی بود که چند نفرو فرستاد ارشد!! همش نقش ایشون بود. استادا هم البته خوب درس می‌دادن ولی خب... ;p

رفتم باهاش سرکار. چندماه حقوقمو جمع کردم تا بعد 6 سال گوشی جدید گرفتم.
حرفم اما اینا نیست....
تا قبل اینکه گوشیای هوشمند بیاد، ما بچه‌های همیشه آنلاین تو گوگل ریدر و گوگل بازز و گوگل پلاس و چت گوگل بودیم...
وبلاگ می‌نوشتیم و می‌خوندیم و کامنت می‌ذاشتیم حماسه وار...
از بعد اون همه چی شد وایبر و تلگرام و اینستاگرام. همه چی شد کپی‌های بی محتوا. شد متن‌های سَرسَری. شد جواب دادنای از سر بی حوصلگی
فکر می‌کردم اگه دوباره برگردم و وبلاگ بنویسم، رجعتی عجیب و بیهوده باشه. فکر می‌کردم وارد یه غار تنهایی جدید می‌شم!
اما لیست وبلاگ‌های به روز و کامنت‌ها رو که دیدم خیلی امیدوار شدم

تکنولوژی‌ها فاصله‌مون رو زیاد کرده
همیشه در دسترسیم اما بیشتر دلتنگیم


پ‌ن: هرچقدر بدوم، باز هم به تو نمی‌رسم..
تمام شدیم..
لیلا هستم
۰۳ شهریور ۹۸ , ۱۱:۲۳

دقیقا من هم موقعی که وبلاگمو باز کردم فکر کردم هیچ خواننده ای نخواهم داشت و تک و تنها خواهم موند. اما وقتی وارد دنیای وبلاگ نویسی شدم دیدم نه بابا😂 من زیادی غافل موندم.

راستی خدا مادر عزیزتون رو بیامرزه. روحش شاد و مکانش بهشت باشه. از دست دادن یه عزیز خیلی سخته😔

پاسخ :

حس و حال وبلاگ نویسی عالیه
من فکر میکردم شاید نسبت به شبکه های اجتماعی راحت دردسترس نباشه و درنتیجه تعداد وبلاگنویس ها و مخاطبان کم باشه
اما واقعا منم غافل بودم :))
خیلی ممنونم ازتون😍
خدا همه عزیزانتون رو براتون حفظ کنه و همیشه شاد و سلامت باشید 😍😍😍
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan