یه شب بارونی بود
آخرین روزای تابستون
من عاشق بارون بودم. از خیس شدن زیر بارون لذت میبردم
اون شب دلم خواست برم زیر بارون. بارون عجیبی بود تو اون شب گرم تابستونی
بارونی که بابا رو تو ترافیک نگه داشت...
من ترسیدم برم زیر بارون
ترسیدم ازت فاصله بگیرم
اما اون شب، برای همیشه از دست دادمت...
انگار فرشته ها آب و جارو کردن و تو رو با خودشون بردن..
تو اون هوای پاک و عطر خاک نم زده، آروم و زیبا و نورانی خوابیدی
مرگ حق است
انا لله حق است
انا الیه راجعون حق است
اینکه نبودنت بیچاره ام کرده هم حق است
تنهایی، غم، دلتنگی...
حقایق تلخ..
- تاریخ : پنجشنبه ۹ آذر ۹۶
- ساعت : ۰۰ : ۳۴
- |
- نظرات [ ۲ ]